دفتــــر خاطراتـــــم
خاطرات خوب و بد زندگی
یه جورایی دیگه حوصله وبلاگ و وبلاگ نویسی رو ندارم انگار خیلی خسته ام..از همه. تازگی ها هم که تنها شدم خواهرم ازدواج کرد ومنم یه جورایی تنها.. وقتی می خواست بره خیلی دلم گرفت..نمی دونم چرا..احساس می کردم دیگه هیچ وقت برنمی گرده! نمی تونستم به خودم بفهمونم که میاااااد ولی...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |